چند وقتیست هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم
نگاهم اما
گاهی حرف می زند گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید...
گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است
میخوآهم برآیـت تَنهــــایی رآ مَعنــی کنمـ !
در سآحِلــ کنار دریــآ ایستاده ای , هوای سَرد, صدای مـُـوج
اِنتــــظار اِنتــــــظار اِنتظـار....
بـــِ خودَتـ می آیی...
یادت می آید نه کَســـی استـــ که از پُشتــ بـَغلتــ کُند
نـَ دَستیــ که شانــــه هایتــ رآ بـگیرد
نـَ صِدآیــیـ که قشنــگــ تـَر از صدآی دریــــآ بآشـد..!.
اِسـمـ ایـن تـَنـهــآیـیــ اَستــ
سیگارت را پشت دست من خاموش کن
بگذار این داغ نشانی باشد
برای دیگر دل نبستن ها